2777
2789
عنوان

یا رب ❤️

28 بازدید | 1 پست

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او


گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی


خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو … من نیستم


گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم


سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم


کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت


روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود


مرد راهم باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

narnia_18 هستم تعلیق شدم😂💔

شدم گمراه و سرگردان،

میان این همه ادیان 

میان این تعصب ها، 

میان جنگ مذهب ها!


یکی افکار زرتشتی،

یکی افکار بودایی 

یکی پیغمبرش مانی،

یکی دینش مسلمانی 

یکی در فکر تورات است،

یکی هم هست نصرانی!

هزاران دین و مذهب هست،

در این دنیای انسانی... خدا،

یکی... ولی... اما... هزاران فکر روحانی

رها کردیم خالق را

گرفتاران ادیانیم!

تعصب چیست در مذهب؟!

مگر نه این که انسانیم؟!

اگر روح خدا در ماست...

خدا گر مفرد و تنهاست ....

ستیز پس برای چیست؟!

برای خود پرستی هاست...

من از عقرب نمی ترسم

ولی از نیش می ترسم

از آن گرگی که می پوشد

لباس میش می ترسم


از آن جشنی

که اعضای تنم دارند،

 خوشحالم ولی،

از اختلافِ 

مغز و دل با ریش می ترسم


هراسم ، جنگ بینِ

شعله و کبریت و هیزم نیست


من از سوزاندنِ

اندیشه در آتیش می ترسم


تنم آزاد؛ اما،

اعتقادم سست بنیاد است

من از شلاقِ

افکار تهی بر خویش می ترسم..!!

کلام آخر این شعر

یک جمله و دیگر هیچ

که هم از نیش و میش و ریش

وهم از خویش میترسم...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792