واای یبار یه اقایی و سرکارگذاشته بودم عکس دختر خالم و جا خودم نشونش داده بودم اونم عاشق شده بود . یه روز تماس تصویری گرفت حواسم نبود فکر کردم زنگ معمولیه اوکی زدم . گوشیم رو رونم بود و غذا میخوردم تندتند . موها ژولیده خودم بدترکیب . وااای بعدش زنگ زد گفت کی بود آبروم رفت اونم رفت پشت سرشم نگاه نکرد