#پارت_225
صداهای نامفهوم و باز شدن در:
- ایشالا خیره... من دلم روشنه که مهدخت هم حالش خوب میشه و شما دو تا کنار هم خوشبخت میشین.
ناتوان از باز کردن چشمام، لبخندی کم جون رو لبام اومد.
در اتاق بسته شد... صدای نفسای خستهی سعید تو اتاق پیچید. اومد کنارم رو تخت نشست.
دلم میخواد چشام رو باز کنم، ولی نمیتونم... انگار بدنم به چند سال خواب احتیاج داره.
دستم رو تو دستش گرفت، چشمام رو باز نکردم تا حس شیرین و امن گرمای دستش زیر پوستم جریان پیدا کنه.
ملافه رو کشید پایین و لباسم رو آروم بالا داد، اثر گرم انگشتای دستش زیر دلم....
وقتی انگشتش رو زخمم رسید، باز درد تو کل وجودم پیچید... نالیدم، به تلخی.
پام رو جمع کردم و زار زدم.
سریع دستش رو کشید. لباسم رو مرتب کرد و ملافه رو انداخت رو سینهام.
دستشو رو پیشونیم گذاشت.
گرمای نفساش به صورتم خورد و آدرنالین بدنم بالا رفت. چند باری آروم صِدام زد، واکنشی نشون ندادم.
نمیتونستم، انگار کسی دست رو چشمام گذاشته و نمیخواست بیدار بشم.
صدای ورق زدن اومد، میخواست دعا بخونه.
بیمارستان بیهوش بودم و نتونستم
بشنوم، ولی حالا...
خوابی سمج میخواست بر جسمم پیروز بشه، نه نمیخوام بخوابم، میخوام گوش کنم.
من به صِداش، گرمای دستاش، نوازش و بوسههای یواشکی احتیاج داشتم.
با صدای زیبا، خسته و گرفتهای شروع به خوندن کرد.
خدای من، هر کلمهای که میخوند، مثل تکه یخی بود که رو آهن گداخته میریختن.
جلز و ولز احساسم غیرقابل کنترل شده بود.
لای چشمام رو به زحمت باز کردم و اون رو دیدم. سر به زیر مشغول دعا بود، یه دل سیر نگاش کردم.
موهای همیشه مرتب، کت و شلوار اُتو کشیده، کفشهای واکسخورده، کرواتی که گاهی میزد و گاهی نمیبست، بوی عطر دلنشین... ولی حالا خسته و پریشون، کنارم نشسته و دعا زمزمه میکرد.
عشق یعنی، همه داشتههات رو با یکی قسمت کنی و بهش ارزش بدی، نه اینکه بیای و از سر نیاز و بهش بگی دوستت دارم.
نه... نه... این فکرای مزاحم رو پس بزن مهدخت، یه درصد فکر کن شاید دوسِت داره دختر!
باز چشمام رو بستم و خودم رو چون بیماری، دست جراحی حاذق سپردم.
بعد از مدتی، صلوات فرستاد و کتاب رو بست.
گرمای لبهای داغشو، روی پیشونی تب دارم حس کردم. پیشونیش رو به سرم تکیه داد... کف دستش رو صورتم گذاشت.
مکثی کرد و دوباره پیشونیم رو مهمون بوسهای تبدار کرد.
تو آسمونا سیر میکردم، حتی اگه من رو نمیخواست و این کارش از روی غریزه بود؛ برام فرقی نداشت، مهم این بود که سعید من رو لایق دونسته بود.