ببین عشق ما در حد نگاه های عمیق بود
تقریبا فامیل دور بودیم
مثلا هر روز راس یه ساعت میومد خونه فامیلشون ( فامیلش فامیل نزدیک ما بود)
از یه شهر دیگه میومد
منم اون موقع میرفتم خونه داییم اینا
تو راه همو میدیدیم
بعد من سنم کم بود اون ازم ۱۶ سال بزرگتر بود ولی خب دوس داشتیم همو خیلی
خلاصه گذشت و منو اذدواج کردم روز عقدم اومده بود خونه فامیلشون بعد شیرینی خورون منم خونه فامیلشون بود برگشته بود به فامیلشون گفته بود که قرار بود اون مال من بشه من میخواستمش و فلان
لباس عقدمو با دسته گلم و اون فامیلمون رو آورد آرایشگاه
بعد زن اون فامیلمون که یکی از نزدیکامونه بهم گفت تا گفتیم فلانی اذدواج کرد یه لحظه انگار مرد جا خورد بد جوری
ولی هیچ وقت نه اون این عشق رو به زبون آورد نه من
دقیقا شش ماه بعد رفت با یکی که خیییلی شبیه منه اذدواج کرد