فامیل مامانمم دخترش دقیقا شرایط شمارو داشت
موقعی که شوهرش رفته بود خونه خرا.ب.ه ها با آگاهی رفته بود دم در همون خونه درو که زده بود شوهرش و با رکابی آورده بود بیرون الان دختره با خانوادش زندگی میکنه و روز ب روز حالش بهتره
از گذشته ها که نمیگم اتفاقاتی که برام افتاد
ولی ما یه دوست مشترک داریم که 16 ساله باهم رفاقت داریم یعنی داداشم میشه گفت هست اون باهاش که رفیقه خونه ما همیشه میاد حتی تو اثاث کشی شوهرم شهرمون نبود به اون گفت کمک کرد میخام بگم مورد اعتماده
این آدم بارها بهش گفتم اگه خطایی کرد مدیونم میشی نگی چون دارم تو زندگیش زحمت میکشم همراهش دارم قسط میدم
هوای جیبش رو دارم
چند روز پیشا با من من گفت تو فکر صیغه ای ها هست و مرتب میگه خونتو عوض کن یه جای دیگه اجاره کن زنم نفهمه نصف پول خونه رو من میدم اون جا زن بیاریم
یا میگه باهاش که هستم از زن خیابونی قیمت میگیره یکیشون تا دم در رفتن و جور نشد
من دارم میمیرم
بهش گفت گناه داره زنت نکن گفت نمیفهمه
درد دارم
دیگه با عشق آشپزی نمیکنم
با عشق خونه نظافت نمیکنم
رو تخت با درد میخابم
نیمه شب بیدار میشم تو خواب نگاهش میکنم فقط میگم چرا
میدونی خدا به من لطف داشته و زیبایی معقولی بهم داده وقتی از خونه میرم بیرون محاله دنبالم نباشن و التماس نکنن خودشم میدونه حرص میخئره ولی من اصلا و ابدا تو این فکرها نیستم و تعهد دارم ولی خدا میدونه اینبار منم میشم مثل خودش و بهش میگم تا درد منو بفهمه
مثل خیانت چند سال پیشش که گفتم اگه باز خیانت کنی با دوستات رفیق میشم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
58 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
59 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
