شما واقعاااا زندگی آینده و خوشبختیتو فدای حرف مردم میکنی؟؟
هر کاری انجام بدی مردم باز حرف میزنن. میدونم سخته اما اگه بایکی دیگه ام ازدواج کنی باز حرف مردم هست...
روزی ملانصرالدین پسرش را برداشت تا برای خرید به شهر بروند. ملا سوار خرش شد و پسر در کنار آنها به راه افتاد. وقتی به روستای اول رسیدند مردمی که نشسته بودند به همدیگر گفتند: ببینید آن مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده پسر کوچکش پیاده می رود. ملا خجالت زده شده از خر پیاده شد و پسرش را سوار خر کرد و به راه افتادند.
پس از مدتی به روستای دوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: پیرمردی با این سن و سال پیاده و یک بچه فسقلی سوار خر است. پس احترام بزرگتر چه؟ بچه خجالت نمی کشد. ملا وقتی حرف آنها را شنید فکری کرد و دید راست می گویند .برای حل مشکل تصمیم گرفت خودش هم سوار خر شود تا حرف مردم هر دو روستا را تایید کند!
باز به راه افتادند و به روستای سوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: وای بیچاره خر!! دو نفر سوار یک خر نحیف شده اند. چه آدمهای پستی. ملا خجالت کشید و از خر پیاده و شد و پسرش را نیز پیاده کرد و به راه افتادند.
به روستای چهارم که رسیدند همه به خنده افتادند!!! روستاییان گفتند آن دو احمق را ببین! خر دارند ولی هر دو پیاده اند. یکی گفت: خدایا به احمق ها عقل عطا بفرما!! و مردم نیز گفتند: آمین!!!