سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه من یه دختر مجردم و ۱۹ سالمه اواخر مرداد با یه پسر آشنا شدم و یه سری حرفا اول آشناییمون زدیم من اولین سوالی که حسم گفت بپرسم پرسیدم و گفتم شما مطلقه که نیستی خندید گفت آره ۴ تا بچه هم دارم دیدم مسخره میکنه جواب نمیده کم کم گذشت از رابطمون من بعده سه هفته دوباره این سوال و پرسیدم (دیدین میگن حس ششم زن هیچوقت دروغ نمیگه) برداشت گفت اگه راستشو بگم ترکم نمیکنی منم گفتم بگو ببینم گفت آره من قبلا ازدواج کردم دو سه سال با هم زندگی کردیم گفتم علتش چی بوده گفت بهم خیانت کرد و دوباره گفت ببین هرچی بوده دوطرفه بوده من کلی گریه کردم گفتم چرا اولش بهم نگفتی گفت نمیخواستم از دستت بدم و فلان بعدش که حضوری همو دیدیم گفت بزار کامل بهت توضیح بدم گفت من ده ساله که ازدواج کردم ولی باور کن فقط سه سالشو باهم بودیم و زنم دائم قهر میکرد و با خانواده من بد بود و مادر زنم خیلی دخالت میکرد خلاصه من بعده گذشت یک هفته رفتم پیش روانشناس قضیه رو مطرح کردم بهم گفت سعی کن جدا بشی چون شرایطتون اصلا با هم دیگه جور در نمیاد شما سنت پایینه چرا میخوایی ازدواج کنی و این حرفا به خانواده ام هم شرایطش و گفتم به شدت مخالفن.. به خودش هم همه اینارو گفتم و گفتم که باید جدا بشیم اما اون میگه نه من بیخیال تو نمیشم
منم وابسته اش شدم یه جورایی یکم سخته برام به نبودنش عادت ندارم
از یه طرفم میگم زندگی با همچین آدمی که این شرایط و داره واقعا سخته و از کجا معلوم مشکل از کدومشون بوده هیچ وقت هم نمیتونم قضاوت کنم چون تو زندگیشون نبودم
خواستم باهاتون درد و دل کرده باشم و یه کوچولو راهنماییم کنین😔🌹