من خانم همسایهٔ بالاییمون رو خیلی دوست دارم. خانم باشخصیتیه. اوایل که همسایهمون شده بودن، باردار بود. یادمه هر شب دعواشون میشد. یه شب صدای کتک زدن شنیدیم. همسر من اصلا آدم جوگیری نیست و گاهی فکر میکنم خیلی دیگه زیادهروی میکنه در منطقی تصمیم گرفتن. ولی هیچ وقت یادم نمیره اون لحظه رو. پرید با شلوارک رفت بیرون. معمولا هیچ وقت با شلوارک بیرون نمیره. رفت طبقهٔ بالا و شروع کرد کوبیدن درشون. گفتم یا خدا الان دعوا میشه. چند دقیقه ایستاد و برگشت. خدا رو شکر درو باز نکرده بودن. گفتم اگه در رو باز میکرد، میخواستی چی بگی؟ گفت میخواستم بگم اگه جرئت داری بیا منو بزن (همسرم درشتهیکل و خوشاندامه).
دیگه همون شد. حتی یک بار هم دیگه ما صدای داد و بیداد شوهره رو نشنیدیم.
بعضیا دختر مردم رو غریب و بیپناه گیر میارن. اگه ببینن پناه داره، اذیت نمیکنن. اصلا فکر نمیکردم این دخالتها فایده داشته باشه، ولی شکر خدا این بار نتیجه داد.
شاید همسر شما هم دو تا ازین کتکها لازمشون باشه.