از دست مادرم خسته شدم خیلی فرق میزاره بینمون. اما به خواهرم خیلی محبت نشون میده اما منو از بچگی که یادم میاد زیاد دوست نداشته.الانم که ازدواج کردم شب عروسبم اصلا تو نگاه هیچکدوم ناراحتی ندیدم .خیلی تو دوران عقد اذیتم. کردم الانم بعد بیست روز که میرم خونشون با زبون بی زبونی میگه برو شوهرت نیاد که مجبور شم پاشم شام بزارم بد بخت شوهرم همش میگه من خیلی وقته نیومدم یه شب بیام اونجا سر بزنم. ....اما خواهر و اون یکی برادرم هر شب اینجا هستن . یا وقتی با دختر خاله و خواهرم و..جمعیم سر سفره انقدر بی احترامی میکنن به شوهرم .به همه بابا یکی یکی تعارف میکنه بجز شوهرن
بنظرمن نرو منوشوهرمم زیادکشیدیم هم از خانوادهدخودم هم شوهرم بابام به خواهرم ی عالمه جهاز دادولی ب من ...
من با خواهرم یه سال تفاوت سنی داریم .یه برادر هم داریم کلا سه تا بچه ایم .مثلا منم اونموقع تو خونه بودم خواهرمم .برای خواهرم هدیه میگرفت من ننگه میکردم و فقط به من میگفتن خواهرت بزرگتره .حتی لباسی که من کلی میگشتم بخرم بپوشم. تو دوران دبیرستانم .خواهرم گریه میکرد و از من میگرفتن
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
بخداتابستون ک میشه ی ماهشوخونه من میان منم باید فقط بپزم وقتی من میرم بیشترشوخونه پدرشوهرمم اونا خیلی دوسدارن من پیششون باشم خانواده شوهرمومیگم ولی اصلا ب شوهرم نمیگن امشب شام بیا اینجا خیلی اذیت میشم از این رفتارشون اگه خانواده شوهرم بیان خونم ناراحت میشن لااینکه پدرشوهرم هیچی واشمون کم نمیزاره