از دست مادرم خسته شدم خیلی فرق میزاره بینمون. اما به خواهرم خیلی محبت نشون میده اما منو از بچگی که یادم میاد زیاد دوست نداشته.الانم که ازدواج کردم شب عروسبم اصلا تو نگاه هیچکدوم ناراحتی ندیدم .خیلی تو دوران عقد اذیتم. کردم الانم بعد بیست روز که میرم خونشون با زبون بی زبونی میگه برو شوهرت نیاد که مجبور شم پاشم شام بزارم بد بخت شوهرم همش میگه من خیلی وقته نیومدم یه شب بیام اونجا سر بزنم. ....اما خواهر و اون یکی برادرم هر شب اینجا هستن . یا وقتی با دختر خاله و خواهرم و..جمعیم سر سفره انقدر بی احترامی میکنن به شوهرم .به همه بابا یکی یکی تعارف میکنه بجز شوهرن
پدر پدرم غوغا به پا میکنه بریم مسافر خونه نه که دوستم داشته باشه ها .کلا دنبال حرف میگردن .بعد اینا عروسیهاشون یه شب نیست که تو روستا قرار بگیرن پدر ادم در میاد.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بنظرت کسی که توی خوشی هوای دخترشو نداره توی مشکلات داره؟؟؟ گندومو نمیگم اصلا منظور بخودم که تاکسی نا ...
اگه پدر یا مادر خدایی نکرده بیماری سختی پیش بیاد یا تصادف و غیره بد حال توی بیمارستان باشه میتونی نری یا خدایی نکرده مشکلی پیش بیاد برای یکیشان با چه رویی میخواهید برید من میگم کم برید در حد سر زدن تا در اینده به مشکلی برنخورید
ولی شوهرم خیلی الحمدالله خوبه چه از اخلاق بگی چه از لحاط نماز روزه بگی. چه از لحاظ مهربونی و..خیلی دلم میسوزه براش میگم چرا خدا همچین خانواده ای قسمت این کرده .