بعد شوهرم که باهام خوب بود بعد از فوت پدرش باهام بد شد
من حامله بودم و نمیشد عروسی بگیریم مجبور شدیم بعد از ۴۰ ام پدر شوهرم بدون عروسی بریم سر خونه زندگیمون مه طبقه بالای خونه مادر شوهرم بود
دیگه یه شام هیمطنوری دادن و فامیلای من فقط چند نفرشون بودن و خیلی هارو دعوت نکردیم و البته ناراحت هم شده بودن که چرا مارو دعوت نکردین و رفتیم توی خونمون
بعد شوهرم همش شبا دیر میومد خونه تا ۳ صبح میرفت چایخونه و حقوق زیادی هم نداشت همونی که داشت رو باید میدادیم برای پول فیلمبرداری که قسطیش کرده بودیم
رابطم با شوهرم صمیمی نبود شوهرم تازه پدرش مرده بود و پول نداشت منم حامله بودم و ویار بدی داشتم دیگه یه بار هم ۷ ماهم بود که توی حاملگی کتکم زد و رفتم پزشک قانونی نامه گرفتم ولی چون حامله بودم بعد از ۲ هفته برگشتم خودم و تازه مادر شوهرم دهنش باز بود که گیر خانواده بد نیفتادی