2777
2789
عنوان

معلما

39 بازدید | 3 پست

دیروز زنگ زده بودم پشتیبانم . هر چی سوال میکردم میگفت نمیدونم برو از یکی دیگه بپرس. دس آخرم گفت اگه برات مهمه برو مشاور بگیر تا در مورد هر چی میخوای توضیح بده و راهنماییت کنه، منم برام مقدور نیس هزینه مشاورا بدم ، خلاصه خیلی دلم شکست از حرفش

کسی میتونه در مورد فرهنگیان راهنماییم کنه 😪⁉️


❌درخواست دوستی نمی پذیرم❌ •𓃠•به تعداد انسانهای روی کره زمین،تفاوت فکر و نگرش وجود دارد،آنکه نگرشش باتو متفاوت است دشمنت نیست..انسان دیگریست.

بپرس عزیزم

دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد،روزی که ردپای به جا مانده، شبيه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت : دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده ، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هرکسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد. دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد ، خود کدخداست ، مردم پوزخندی زدن و گفتند : کدخدا بهدل نگیر، مجنون است دیوانه است، ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست.از فردای آن روزکسی آن مجنون را ندید وقتی احوالش را جویا می شدند کدخدا میگفت:دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت، فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند. چون در آن آبادی، دانستن بهايش سنگین ولی نادانی، انعام داشت....

بپرس عزیزم

روبیکا دارید؟

@Cjwoci911


❌درخواست دوستی نمی پذیرم❌ •𓃠•به تعداد انسانهای روی کره زمین،تفاوت فکر و نگرش وجود دارد،آنکه نگرشش باتو متفاوت است دشمنت نیست..انسان دیگریست.

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

روبیکا دارید؟@Cjwoci911

بله عزیزم 

دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد،روزی که ردپای به جا مانده، شبيه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت : دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده ، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هرکسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد. دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد ، خود کدخداست ، مردم پوزخندی زدن و گفتند : کدخدا بهدل نگیر، مجنون است دیوانه است، ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست.از فردای آن روزکسی آن مجنون را ندید وقتی احوالش را جویا می شدند کدخدا میگفت:دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت، فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند. چون در آن آبادی، دانستن بهايش سنگین ولی نادانی، انعام داشت....

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792