بابا شوهر من دیگه رد داده
هر بار از خونه مادرش برمیگردیم گریه میکنه
چن وقت نبینتشون گریه میکنه
واسه داداش کوچیکترش گریه میکنه یه جوری که انگار این بچه یتیمه😐
میایم خونشون که دیگه واویلاست، داداشش از من بدش میاد
تا یه لحظه میاد پیش من هی با ناز صداش میگه دااادااااش دادااااش، واااای ازین صدای لوسش کهیر زدم
مدام تو حلق همن
منم یه گوشه مجبورم درو دیوارو نگاه میکنم
آرزوم اینه که که ظرفی چیزی باشه بشورم سرگرم بشم
چیکار کنم این شوهرو؟