ما با یکی از عموهام چن ساله قهریم بعد دخترش س سال از من کوچکتره کلا این مادر و دختر خیلی عقده ای و تازه به دوران رسیدن مثلا مادرش معلم مدرسه غیر دولتی بعد اینقد ندیده س نمیدونم چطوریه مهمونی خونه بابا بزرگم ک میاد برگه های دانش اموزاشو میاره جلو ما تصحیح میکنه کلا خیلی کلاس میزارن و اینا...
هستین بگم بقیشو؟؟
اره بگو
خب
اره هستیم بگو
ادامه مطلب.....
بعد دخترش اومد گفت من تیزهوشان قبول شدم و اینا
منم فهمیدم دروغ میگه بعدش من حوزه امتحانیم کنار مدرسه تیزهوشان بود یروز بعد از امتحان رفتم گفتم اگه ت مدرسه باشه ببینمش
ک مدیرشون گف اصلا ما همچین دانش اموزی نداریم حتی تو لیست هم نگاه کرد
خلاصه ما مهمونی خونه عموم بهش گفتم چرا دروغ گفتی و اینا اونم اصلا هنگ کرده بود دیگه هیچی حاشا کرد ک نه و فلان ...
رسید تا چن هفته بعدش خونه اون یکی عموم گفت راستی ت دروغ گفتی من از مدیرمون پرسیدم و گفته اصلا هیشکی نیومده و فلان
منم گفتم باشه ولش کن ولی اون شروع کرد دعوا
هزارتا چیز بم گفت ک واقعا دلم شکست یاداوریش هم اذییتم میکنه
میگف شما تو جنگل زندگی میکنین و ب ما حسادت میکنین (ما روستا زندگی میکنیم) برا زندگی ما دعا گرفتین و ب مادر من حسادت میکنین و از این چرت پرت ها
واقعا اونشب دلم خیلی شکست
حالا پنجشنبه باز دعوت شدیم اون ها هم هستن اصلا دلم نمیخاد ریختشونو ببینم و باهاش روبرو شم از ی طرفم نمیشه نرم
ازی طرفم دلم میخواد ازش سرتر باشم
نمیدونم چیکار کنم حالم بده:)
شما ازون فامیلایی وان واح چقد پیگیر رفتین از ندیر مدرسه پرسیدین!
چرا رفتی مدرسه خب، چقدر درگیر حاشیه زندگی هم دیگه اید، اون سم و اسید خالصه درست ، ولی شما چرا بهش انقدر دامن میزنید، بی اهمیت باشید.
در ضمن اینجوری که میگی میونه خوبی ندارینو فلان یهو یادت افتاد بری مدرسش ببینی دلت تنگ شد؟😂نگو که باور میکنم
شبیه اون فامیلایین که روز نتایج کنکور یادت میوفتن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
