من یادمه ی نفرو داشتیم تو کلاسمون یبار تو کلاس معلم پرسید تجربتون رو درباره سیگا و.. بگید. این طفلک تا اومد حرف بزنه اشکاش سرازیر شد انقدررر درکش کردم که حد نداشت
من پدرم سیگار میکشه، با اینکه کنار ما هیچوقت نکشیده و همیشه توی بالکن یا بیرون خونه بوده ولی بازم کل زندگیم ی سنگینی غمیق روی قلبم بوده و هیچوقت دوست نداشتم این کارو بکنه، از بوی تنش متنفر بودم از اینکه لباسای توی بالکن بوی سیگار میگرفتن متنفر بودم از هر ی قرونی که به سیگار میداد حالم بهم میخورد چقدر بسته های سیگار رو انداختم دور و چقدر فندک رو گم و گور کردم ولی هیچوقت کنار نذاشتش. همیشه غمش تو دلم میمونه
لطفا این ظلمو در حق بچت نکن:)