والا منم تو يه خونواده اي بزرگ شدم كه اصلا عادت نداريم از خودمون تعريف كنيم و برعكس خونواده همسرم كه بابا ش تو خونه اقاي دكتر صداش ميزنه!!! و خودش اكثر جاها خودشو كه معرفي ميكنه ميكه من دكتر فلاني هستم.
من اصلا قبل ازدواجم نميدونستم دكتر چيه مهندس چيه. درس رو هم چون دوست داشتم ميخوندم و به رشته م خيلي خيلي علاقه مند بودم و البته الان هم هستم.
ولي وقتي ٣ سال هر روز ميشنوم كه با گفتن اقاي دكتر چه احترامي به همسرم ميزازن و من هم با اين همه زحمت براي درس خوندن اين احترام و نميبينم خيلي حساس شدم و ناراحت ميشم. از طرفي بلد نيستم مثل اون از خودم تعريف كنم. واقعا دارم اذيت ميشم
من ادم كمال گرايي هستم متاسفانه. هميشه تو زندگيم تو هر زمينه اي سعي كردم تو بهترين موقعيت ممكن باشم و الان ميبينم وقتي تو درس به بهترين جاييكه تو ذهنم بوده رسيدم و متاسفانه الان در مقايسه با همسرم دارم واقعا احساس كمبود ميكنم. نميدونم بايد چكار كنم!! هر بار كه به اون ميگن اقاي دكتر و به من خانم فلاني، فكر ميكنم اين همه زحمتي كه براي درسم كشيدم به هدر رفته و همه فقط زحمات اون و ميبينن و اين واقعا ناراحتم ميكنه