سه روز تو خونشونم هر محبتی هرکاری ک بگین کردم غذا گذاشتم جارو کشیدم ولی هر چی میشه بهم تیک میندازه
مثلا میخوام ی کاری کنم برمیگرده زود میگه ب شوهرم نه من بودم اینکارو نمیکردم
من طلاهامو فروختم دادم ب شوهرم ک ماشین بخره الان دوتا النگو و یدونه گردنی خریده میگ بسه نمیخوام طلا بخرم از این ب بعد شمش میخرم سودشم بیشتر مادرشوهرمم میگ اره طلا نخر دیگ ولی خودشم میخواد گردنی بخره
فک کنم از حسودیش میگه چون من هروق میخوام طلا بگیرم اصلا صورتش نمیخنده
یکم پیش هم چند باری با زبونش گف پسرم برو هندونه روگذاشتم میز بخور
ی بارم از دهنش درنیومد ک بخورین چندبار تکرار کرد برو بخور گذاشتم برای تو
منم ناراحت شدم با خودم گفتم مگ ب هندونه توموندم زنیکه حسود اومدم اتاق دراز کشیدم ی بارم نگف بیا از هندونه بخور ولی شوهرم چند بار گف بیا هندونه بخوریم
ب نظرتون بیشتر واکنش نشون میدم ؟