۲۳ سالمه
بعد از. مرگ پدرم که سرطان داشت افسرده شدم و. تحت درمان بودم اما هیچ وقت خوب نشدم
بادشوهرم دوست بودیم و بعد ازدواج کردیم ازش راضیم اما فک میکنم دوسم نداره و به زور تحملم میکنه و مادرم خیلی اذیتم میکنه به جای آرامش دادن آرامشمو سلب میکنه من خودم آدم چشم و هم چشمی نیستم اما اون همش مقایسه میکنه و. بهترینا رو. برام میخواد این زندگیمو تلخ کرده چون شوهرم خیلی وضعش خوب نیست اما اخلاقش خوبه