خونه مادر بزرگم گنج پیدا شد وقتی مدر بزرگ و نادر بزرگم فوت شدند
یک نفر رفت بی خبر گنج را برداشت و الفرار البته از نزدیکان بود
البته زندگیش تباه شد
از بچگی از خونشون میترسیدم یک ترس بد
البته مادر بزرگم تو حرفهاش وقتی زنده بود یک چیزهای گفته بود
برای همین بعد فوتشون یکی دست بکار شد و گنج را برد