من تو دوران نامزدی برام خانواده شوهر میوه فصل اوردن نو بهار
ی سبد بزرگ بود هندونه رو گذاشته بودن وسطش دورش میوه چیده بودن
بعد دختر عموم ک مهمون رفته بودیم خونشون برگشت گف ناراحت نشی ها اون چ میوه ایی بود اورده بودن بخیل ها هندونه روهم گذاشتن تو سبد ک جا بگیره میوه کم بخرن
منم کلی ناراحت شدم از نفهمیم ب شوهرم گفتم اونم گف عرکی گفته غلط کرده ما همه جا دیدیم هندونه رو تو سبد میزارن
بعد از چهارسال ک شده دیروز شوهرم ب مادرش گف ک دختر عموم اینجوری گفته
مادرشوهرم داش خودشو جر میداد ک فردا میزنگم واس دعوا ک ب تو ربطی ندار
منم این وسط میشم ادم بده هی میگم ول کنین مالچهار سال پیش
اصلا دس ولکن نیس
منم دختر عموم دهن لق میترسم از من ب اونا بگ ک منم پشت سرشون گفتم 🥴😞 استرس کل وجودمو گرفته
کاش زبونم لال میشد نمیگفتم
مامانم میگ گیریم ک حالا گفته ب خاطر اون زنگ میزنن اخه چ قد پررو
چیکار کنم خیلی ناراحتم این وسط میشم فضول و شیطان