ببخشیدا ولی اصلا فکرشم نمیکردم یه روز واسه همچین موضوع پیش پا افتاده ای تاپیک بزنم.
شرمنده ولی گیر کردم....
برادر شوهرم چند هفته س زنگ میزنه ک ما بریم شام خونشون و هر بار شوهرم گفته یا خونه مادر خانممیم (البته بودیمااا) یا گفته ماشین ندارم سختمه بیام و برگردم کرج ...
باز دیشب برادر شوهرم زنگ زده ک بیاید پسرمو میخوام ببرم استخر با هم بریم داداش... شبم بمونید اینجا...
الان معضل من شب موندن خونه جاریمه... دوست ندارم ولی موندم چون طفلی شوهرم میاد یک هفته خونه مامانم بخاطر شرایط الانم میمونه میدونم معذبه ولی چیزی نمیگه...
بعدم خانواده ی پدریم نزدیکن ب مادرم اینا منم میبرشم شب نشینی خونه پدر بزرگ و عموم و اونم چیزی نمیگه میدونم حوصله ش سر میره اونجا...
الانم زنگ زده شب بریم خونه داداشم؟ فردام صبح از اونجا بریم ب فامیلام سر بزنیم ... فامیلاش تو محل قدیمشون تو کرج میشینن ک شوهرم کلی عاشق اونجاس و مادر خدابیامرزشو اونجا از دست داده... خیلی وقته ندیدتشون و اونام همه پیام میدن ک نمیاید پیش ما...
الان موندم چیکار کنم 😞😞😞شوهرم تو دلش نگه سمت فامیلای خودش میره ب من میرسه ناز میکنه😞
البته خواهر شوهرمم چند روز پیش زنگ زد ک از وقتی بچه دار شدید نمیاید ب ما سر بزنید...اون ک نزدیکمونهههه .. شوهرم ته تغاریه و کوچیک بوده مادرشو از دست داده همه یه جورایی دوسش دارن من موندم چیکارکنم 😢😢