زن داداشم یه ماه زایمان کرده تو این یه ماه خونه مامانش یکی دو بار مامانم دعوتش کرده خونشون و با هزار جور بهانه ب روز اومده و وقتی اومده نمیزاشته برادر زاده مو بغل بگیریم بعد خوردن شامم زود بلند شده رفته مامانم خیلی ناراحته خدا شاهده تا بحال از گل نازک تر بهش نگفتیم ولی رفتارش بعد زایمان به کل عوض شده قبل زایمان هم باهامون سرد بود ولی بعد زایمان خیلی بدتر شده حتی خودش نمیتونه به تنهایی به بچه شیر بده یا بغلش نمیکنه موقع شیر دادن خوابیده شیر میده و آروغشو نمیگیره خونه مامانم اینا اومده بود بعد شیر دادن گذاشت تو کریر من خیلی مهربون و محترمانه گفتم میخوای من آروغشو بگیرم گفت ن نمیخواد بعد به داداشم گفت بریم حتی تو این یه ماه خانوادش به برادر من بی محلی میکنن و جوری رفتار میکنن که برادرم خجالت میکشه بره خونشون تا دخترشو ببینه برادر منم این یه ماه خیلی عصبی شده چیزی نمیگه ولی از رفتارش معلومه حتی برادرم میگه یکی دو باری که رفته دیدنشون خانومش خودش به تنهایی نمیتونسته پوشک عوض کنه یا به تنهایی شیر بده حتما مادرش باید کمکش میکرده منم به برادرم گفتم خب باید خودشم یاد بگیره تا آخر که نمیشه مادرش کمک کنه
از طرفی عروسمون نمیزاره ما نزدیک بچه بشیم تا کمکش کنیم ولی برادرم میگه اونجا بغل همه هست ب غیر مادر و پدرش
مادرم خیلی ناراحته همش دوست داره بغل بگیرتش ولی عروسمون طوری رفتار میکنه پشیمون میشه