رفتم فروشگاه
ساده ی ساده و هیچ آرایشی نداشتم و باحجاب یه پسره خیلی نگاه میکرد اونجا کار میکرد من اصلا نگاهش نکردم یه لحظه نگاهم بهش خورد.دقیق چهره اش رو یادم نیست ولی بهش میخورد آدم درست و حسابی باشه
از بغلش رد شدم شروع کرد به صورت شعر خوندن و آروم گفت
عشقم
به روی خودم نیاوردم که اصلا چی گفتی ولی میخواست یه چیزی بگه
شکه شدم گفتم با من نبوده ولی دقیقا از بغل من رد شد و منم تنها بودم
شایدم من حساس شدم داشته شعر میخونده🫣 بعدشم یه نفر اومد بهم تنه زد و رفت فکرکنم خودش بود ندیدمش🤕
حالم بد شد تعریف کردم
آخه بعضی پسرا چرا یه دختر میبینن جوگیر میشن
خجالت بکشید 😷 اَه