تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

به نظرم اشتباهه فکرت

یا حداقل من اینو نشنیدم

راستی اون آب و عسل رو هم بهش گلاب و زعفرون هم بزن

بهشت که دنج و خلوت نیست، آقاتون کلی حوری و پری دور و برشن، شمام غلمان ها بهت خدمت میکنن

آقا چون بحث دستگاه کپی شد من یه افاضتی بکنم

حدیث داریم هر بچه ای که قراره صورتش شکل بگیره، خدا صورت تمام نیاکانش از حضرت آدم به این طرف رو کنار هم قرار میده و اونو شبیه یکی از اونا خلق میکنه

و واسه همین نباید گفت این بچه به ما نرفته!

البته دختر خودم جزئی از همین استثناهاس! چون چهرش شبیه پسرعموشه که اونم شبیه داییشه!!! احتمالا در قرون گذشته تلاقی ژنتیکی داشتیم😁

حس میکنم زودتر از چهل هفته به کلی خل میشم!!!

اخه چرا یهویی اینجوری شدی. پیامات خوف ناکه. من میخونم کلی انرژی منفی میگیرم. دست خودم نیست مضطرب میشم. چی شد یهو مگه؟؟؟؟

عزیزم خیلی از خاطره سزارینت غصه خوردمو خیییلی بیشتر از خوندن خاطره زایمان طبیعیت لذت بردم

خوشحالم که نتیجه تلاش هاتو دیدی، و تونستی  کوچولوتو صحیح و سالم و با روش طبیعی بغل بگیری، ان شاءالله در آینده هم باعث سرافرازی ت بشه

عزیزم فاصله زایمان از سزارین چقدر بود؟

منظورم گزارش از وضعیت فعلی مادر، وقتی که وارد پروسه زایمان میشه هست. مثلااینکه من دردام شروع شده، فاصله ش انقدره، دارم میرمبیمارستان، دکتر گفت فلان و...

البته یه موقع می بینی کسی دچار یه ترسی شده، سوالمی پرسه تا نکنه بخاطر دستپاچه شدن تصمیم اشتباهی بگیره، یا مشورت میخواد، مثلا میپرسه کیسه ابم پاره شد چکارکنم؟ یا مثلا اومدم بیمارستان دردام شروع نمیشه بنظرتون چکارکنم و...

منظور من مدل اول گزارشات بود

من شنیدم تربت با آب فرات. 

روایته که باز کردن کام بچه با اب فرات، باعث میشه بچه محب اهل بیت بشه

فککنم آب زمزم هم خوب باشه

وقتی بچه به دنیا اومد مخلوط تربت و اب فرات رو به کامش بمال. کامشو باهاش باز کن

بقیه ش رو همخودت بخور

منظورم خاطره نبود عزیزم

منظورم گزارشات حینزایمان بودکه تو پست قبلی توضیح دادم

چون ممکنه مثلا پروسه یه نفر دو روز طول بکشه! تو این مدت، آدم وقتی از شرایط با جزئیات خبر داره انگار یه نیمچه زایمان میکنه! 

مثلا شما ببن ما تو سال 1400 ده تا زایمان داشتیم الحمدلله. 

مادری که بارداره اگر همراه با همه اون ده تامادر بشه تو فرایند درد کشیدن و رسیدنبه لحظه زایمان، شاید یکم استرس اور باشه

ببین میدونم شما برای ثبت گزارشات، هدف داشتی، مثلایکیشو که من متوجه شدم این بود که میخواستی بگی درد اون قدرام که می ترسید نیست و نباید ازش ترسید، مثلا اینکه نوشته بودی «الان که دارم این پست رو می نویسم دارم یکانقباض رو ردمیکنم!» واقعا به من هم حس ارامش میداد، میگفتم راست میگه، ادم نباید با پیشفرض «ترس» به استقبال دردها بره.

من فقط حرفم این بود که وقتی مادرا با زایمان هر فرد یکی دو روز پیگیر میشن و استرس میکشن، شاید براشون خوب نباشه. چون باید دید کلی داشته باشیم مثلا تو همین صدروز اخیر ما ده تا زایمان داشتیم، به طور متوسط میشه هر ده روزیه دونه!

.خب ادم اذیت میشه میبینه دوستش داره درد میکشه، خود من که دیگه زایمان هم کردم و سه ماه ازش میگذره، وقتی از گزارشات جزئی مادرا خبردارمیشدم، ذهنم درگیر میشد، دچار استرس میشدم، انگاز یه نیمچه زایمان می کردم، چه برسه به مادری که از دردایزایمان واهمه داره.

البته حرفتم درسته، خودمم یه مقدار احساساتی و استرسی هستم،یه وقتایی انقدر قدر میخوندم دهانم کف میکرد! به خاطر مدل شخصیتی خودم با مدلِ رها که یه دفعه اومد و خبر زایمانشو داد بیشتر حال میکنم.

یا اینکه دیگه وسطا یااخرای پروسه که دیگه ادم داره کم میاره، بیادالتماس دعا بگه

البته  دعا کردن هم که  فقط خاص همون لحظه زایمان نیست، بالاخره مامانا تو تاپیک ختم سوره قدر، کلی مشارکت کردن و همه این ها یعنی دعا کردنبرای مادری که امروز نوبت زایمانش رسیده

توروخدا از منناراحت نشی باران جان!

خدایی برای همه بچه های تاپیک فوق العاده عزیزی، گزارشم نمیدادی پرپر می زدیم تا زایمان کنی    

کلا راحت باشید مامانا، تاپیک خودتونه!   هر مدل که دوستدارید پیش برید  

اینم بالاخره یه نظر_شخصی# بود!

😅

سلام آلماجانم. ممنونم از محبتت. امشب شب اولیه ک دارم توخونه جدید میخوابم. کلا اسباب کشی تاالان داشت باهمون سرعت لاک پشتی میرف جلو ک امروز بهترک شد اوضاع.. آقا بانفر بعدی ک میخواس بیاد خونه مامانم برخورد کردیم تازه بگو کجا؟! قبل از پیچ اول پله ها😳.. یعنی من تو اسباب کشی اون بودم.. اون وسط مسطای مجلس..

چقدر همه چی قاطی پاطی بود. اوووووه نگم برات..

از اون چیزی ک فکرمیکردم خیلی سختتر شد.🤕

منم برعکس خیلی تکونای بچه رو از پایینِ پایین حس میکنم. چون همشم درحالت چمباتمه بشین پاشو گربه گاو اسب هرچیزی فکرکنی من میرم این روزا خلاصع..😄 میترسم فقط برا زایمان زودرس. این روزا همش حس زایمان دارم.. پریشب خواب میدیدم یک کیلو نیم بچه دنیا اومد اونم چقد راحت..

هم ی زور زدم... پِت، بچه پرید بیرون..😁

 خدانیاره برا هیچ مادری🤲

شوهرمم خدایی کارا رو میکنه بنده خدا ولی مدلش کُنده..😴

دیگه از ی طرف وضعیت خودم از ی طرف خونه بابا و  اذیتایی ک براشون داشتیم و خُلقشونم ک تنگ شده بود بنده خداها و اینا.. دیگه خدارحم کرد و خداروشکر ب کشت و کشتار نکشید😅 ی زد و خورد کوچولو شد ک زود تو نطفه خفه شد😁

واقعا.. خداروشکر.. خیلی خیلی شکر.. ان شالله مشکلی پیش نیاد بقیه شم بچینیم..

ان شالله فیروزه هم اذیت نشه.. 

آقا همه مستاجرا زود خونه دار شن صلوات...

اتفاقا من پیاماشو ک میخونم میخندم.. حس میکنم دقیقا مثه خودمه متین..

من الان رفتم تو فکر.. ک چکار کنم اون روزا..

برنامه ام رو باید تغییر بدم پس..😬 چون من همین فکرو داشتم.. خخخخخ

  بهشت من اون مدلی بود! 

آب زمزم دارم به کارم نمیاد؟

 فرات ندارم