عزیزدل. تبریزی بودی؟
حرفای خوشکل نمیخوام بزنم
میخوام یه چیز منطقی بگم که خودم رو خلاص کرده
ببین ادم با خواهر و مادر خودشم دچار این چالش ها مبشه، دیگه بقیه بماند. اساسا اهل بیت هر نوع درخواستی رو یه جور خار شدن میدونن. (البته برداشت خودمه از روایات)
من میگم ادم وقتی دیگری رو به حریم خودش راه میده باید منتظر اینجور عواقبم باشه. مثلا همین الان وقتی من در این باره با شما دردودل میکنم دارم جواز میدم نظر بدی درباره م.
یه چیزیم بگم. شاید اصلا خوشمون نیاد.ولی دل سوزوندن برای خود، یه عادت بد بعصی خانم هاست. اینکه ادم یادش بیاد چه حرف هایی شنیده، چه اتفاقاتی افتاده، بعدشم احیانا گریه و خودخوری. نه معقوله نه شرعی و خداپسند
من خانم، باید خیلی جدی به خودم تذکر بدم حالا خیلی خودت رو نبین. حالا چهارتا حرف هم شنیدی، چقدر دلت سوخته.
«مرنج
مرنجان»
من خودم گیرم رو مرنج خیلی زیاده. برا همین باید مدام رو خودم کار کنم.
پس ول کن گذشته رو
پیغمبرشم قضاوت می شد و حرف میشنید
من که از این استقلال خیلی راضیم. غم ها مث یه متریال هستن برای شعله ور شدن و پختگی.
یکی از دوستان قدیمیم باهامتماس گرفته بود گفت تو تیم بارداری چقدر صبور تر و بهتر شدی
گفتم همس از برکت مهاجرته که تو رو مستقل و بزرگ میکنه
این هارو از عمق وجودم تایپ کردم. واقعا ارامشم رو مدیون همین استقلالی هستم که خداوند از ما انتظار داره
الیس الله بکاف عبده؟
دقت کنی از یه زاویه داره میگه یعنی واقعا من برات بس نیستم؟ اویزون کی هستی؟ از کی انتظار داری؟ قوی باش.