پسرخاله ی مامانم، یه اقای محترم با وضعیت مالی خوب، خوش تیپ، خوش چهره ای بود
همه چی هم داشت ماشین، خونه، کار خوب و.....
خانمش هم یه خانم مهربون، زیبا، تو دل برو، دستپخت و خونه داری عالی، هربار برای خاله ی مامانم با مناسبت و بی مناسبت یه عالمه طلا میخرید
یه دختر خیلی نازی هم دارن...
خلاصه که یه زنه میوفته دنبالش و حالا به گفته یه عده، جادو جنبل کرده