به روش نیوردم
چتاشون رو خوندم
ی روز کامل با خودم عزاداری اینا کردم دیدم نمیتونم بخلطر بچه ها جدا شم
به روش نیوردم با اینکه سخت بود محبت بهش زیاد کردم
لابلای حرفام هی میگفتم فلانی شوهرش خیانت کرد طلاق گرفتن حیف شدن بچه هاش
و مثالای اینجوری.....
و گفتم حقیقتا منم فوبیای خیانت دارم و زندگیم دوس دارم و .....
با اینکه گوشیش رمز داشت رمز برداشت و کلی نشست کنارم و اطمینان خاطر داد که من براش عزیزترم از همه چی
و گفت ممکنه ی خطایی از هر مردی سر بزنه ولی اول و اخرش زنشون
و منم میخواستم که باور کنم حرفاشو چه راست چه دروغ