من دیدم ودارم میبینم اما هیچ کاری هم از دستم بر نمیاد از اول تا آخر زندگی هرگز خودم تصمیم گیرنده ی زندگیم نبودم دوست دارم خود کشی کنم اما می دونم بعد از خودم بچه هام آوار میشن
من انقد خیانت به چشمم زیاد میاد و دورم زیاد شده
میگم اونی که جدا میشه گیر ی خیانت کار دیگه میوفته پس بهتره با هم شوهرش و بابای بچه هاش بسازه بخاطر بچه ها
بخاطر اعتقادات ضعیفه که اینجوری میشن
بنظرم اون خانمی که به روش نیاورده خیلی آدم محکم ومنطقی بوده تونسته خودشو کنترل کنه به آخرش فکرکرده وباتوجه به شرایطش تصمیم درست رو گرفته بعدم باسیاست تونسته همسرشو بنشونه سرخونه زندگیش ولی یه نکته ای که هست هیچ وقت امکان نداره زندگی مثل قبل بشه اعتمادی که رفت رفت تو بهترین لحظه هایی که باهم هستین هم انگار یکی نیشگون میگیره که دوباره یادت بندازه اون لحظه هارو که بهش اعتمادداشتی واون با اعتمادت چیکار کرده همش دلت میلرزه که نکنه بازم منه ساده دارم بیخودی بهش اعتمتد میکنم واون بازم خمون کارشو تکرارمیکنه خدا به دلت آرامش بده
عزیزم اونا فقط واسه هوس و سرگرمی بودن مطمئن باش هیچ معنی دیگه ای براش نداشتن، بدبخت اون دختری که بخواد اینارو جدی بگیره شوهر من خودشو مجرد جا میزنه عوضی، ولی خب بازم اینکه فک‌کنی شوهرت مشکل اخلاقی داره خیلی سخته
شما بچه دارین؟
من شوهرم راضی نمیشه مارو ببره محل کارش
شما چرا نمیری
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
10 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
11 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
