منم سه سال داشتم سر ظهر میرم کوچه
بعد قدیم ها بادکنکی میامد بادکنک میفروخت توکوچه
منم دنبال مرده رفتم چند تا محله اون طرف
مادرم میگه چند تا النگو طلا دستت بود گفتم حتما به خاطر طلا بردنت
بیچاره خیلی گشته تا پیدام کرده
میگه مرده بادکنک فروش نگفته بچه نبا دنبال من برو خونه
[QUOTE=336889410]باز بچت گریه میکرد پسر من عین خیالش خیلی سخته یه لحظه غفلت کنی بچه رفته
منم پسرم دوسالش بود یه بار در حد دو دقیقه گمش کردم مردم و زنده شدم هربار یاد اون لحظه میفتم گریه م می گیره
منم خیلی مواظبش بودم ولی تو مرکز خرید هی می دوید این ور اون ور
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
