یه بار با پسر و همسرم رفتیم خرید تو فروشگاه رفاه
پسرمو گذاشتم تو سبد چرخدستی
موقع خرید شوهرم تمام وسایل رو گذاشت جلو صندوقدار که حساب کنه فقط پسرم هنوز تو چرخدستی بود
صندوقدار گفت یه چیز دیگه بر دارین که مثلا حسابتون بشه یک میلیون جز قرعه کشی باشین
شوهرم رفت بر داره دیدم دیر کرد منم گفتم برم صداش کنه
خداش شاهده دو قدم از چرخ دستی دور نشده بودم هنوز،یهو برگشتم دیدم چرخ دستی و پسرم نیستن
فقط خدا خیر پسرم بده اینقدر جیغ هاش تیز بود همیشه،اینجا بدردم خورد دیدم تو این شلوغی وحشتناک صدای جیغ پسرم اومد
یه خانمه چرخ دستی رو برداشته بود داشت میرفت
ولی میرفت طرف جنس مغازه (نه بیرون)
رفتم کلییییی دعوای خانمه کردم هیچی نمیگفت
وای خدا رحم کرد بازار خیلی شلوغه
اینجا سریع درب اصلی و پارکینگو بابام رفت وایساد کسی نره بیرون
مامانم مدیر و اورد
داداشم اشپزخونه رو گشت
منم غار داشت و حیاط و چمن و باغ گشتم
همسرم دوربین چک میکرد
کل مردمم زیر میز و سالن
پسرم تو دستشویی بود کف درست میکرد
منم تو عروسی دختر داییم پسرمو دادم دست شوهرم ،، شوهرمم نشسته بود به حرف زدن و چون زیادی بی خیال و کله پوکه بچه رو ول کرده بود شوهرم اومد تو قسمت خانوما گفت بچه گم شده وقتی رفتم تو حیاط بابام داشت سراسیمه از بیرون میومد ،،، سالن هم بیرون از شهر بود یه جای پرت ،،، دیوانه شدم میخواستم شوهرمو بکشم دیدم یه خانومی بغلش کرده داره میارتش بچه نزدیک بود بی هوش بشه از گریه
منم یه بار داخل مسجد جمکران داشتم نماز میخوندم دخترم کنارم بود کلب هم بهشسفارش کرده بودم جایی نره یهو غیب شد منم تا فهمیدم بلند شدم هر طرف نگاه کردم نبود دویدم به طرف در قلبم وایساده بود یهو دیدم پایین پله های بیرون تو بغل خادم داره گریه میکنه
وای اون موقع هممون یه استرسی داشتیم
اخه ماجرای اون دختر بچه بنیتا همون اتفاق افتاده بود
همون که تو ماشین باباش بوده
ماشینو از جلو خونه دزدن
بعد یه هفته جنازه بچه پیدا شد
بعدم بچه خواهرمم که تو بازار گم شد اینقدر استرس داشتیم هر بلایی سر بنیتا اومده سر اینم میاد دور از جون
حتما دزدیدنش
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
37 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
