من از دیشب مریض ام گلوم درذ میکنه عفونت بافت به بافت بدنمو گرفته دارم از درد له میشم صبح تا۷ صبح از درد بیدار بودم کلی بالا اوردم تا چند تا قرص خوردم خابم برد از اتاقم اومدم بیرون مامانم برگشته غر زدن اینا همه ادا اطفاراته الکی میکنی خونه کثیفه دستشویی کثیفه و... منم دیدم خیلی غررمیزنه با اون حال بدم 😭😭😢بلند شدم رفتم سرویس شستم ظرف ها رو شستم زمین جارو کشیدم خونه رو تمیز مردمم بخدا 😭😢 بعد رفتم اتاقم یکم بخابم
داد زده میگه بیا فرش رو بباف ( یه قالی داره برا داداشم اونو میبافه ازدواج کرد بده بهش) بخدا دارم از تب میسوزم اینو گفت کم مونده بودقلبم وایسته ازینهمه پرو بودن مامانم خواهر عوضیمم میگه مگه چیه یه روز مریضی دیگه اینقدر گنده میکنی خود اشغال اش اهنگ گذاشته دارع میرقصه حالا وسط سالن منم بلند شدم پول و شناسنامه برداشتم از خونه زدم بیرون حالم بهم میخوره تو خونه ای باشم که اونا نفس میکشن الان تو خیابون ام کجا برم اخه😢دارم از درد استخون و تب میمیرم هیچی ام نخوردم گشنمه سرمم داره گیج میره وسط خیابون
یعنی دارم میسوزم ازینکه اینقدر ارزش ندارم براشون دختر داییم چقدر خانواده اش برا یه مریضی ساده اش مراعات میکنن انوقت برا من میبینن بازم اینجوری میکنن