بچه ها یادتونه دیشب گفتم دعوامونو
امشب خونه مادرش. بودم خواهراش اومدن با بچه هاشون شوهرم اومد با بچه
فهمیدم پیش اونا بوده بچه
من رفتم تو اتاق
مادرش سر حرف باز کرد شوهرم بازم به خونوادم بی احترامی کرد گفت داداشات با کسین دلم شکست من خجالت کشیدم
منم گفتم من دختر همونام ما به درد تو نمیخوریم
نمیتونستم تحمل کنم بی احترامی به خونوادمو
بچه هی میاد سمتم
بی تفاوت برخورد میکنم که نگه کشته مرده بچشه
خاستم برم خواهرش دستمو گرفت التماس کرد برگردم
برگشتم اما یک گوشه نشستم
منتظرم خونوادم برگردن
شوهرمن خیلی دیگه دور برداشته پررو شده یکسره حرف خونوادم میزنع
امروز فردا تعطیله میتونه نگه داره پس فردا چی
خونوادش خیلی میترسن برم
چون ابروشون میره دیگه
خونوادشون دوتا دخترش جداشده
ابرو نمیمونه دیگه