امدم بگم الهی امین.
دیروز شام چیزی نداشتیم بپزم جز برنج خالی.
از در امده داخل با صدای بلند عربده میکشه پس شام کو .تو موظفی شام بپزی .کفتم چیزی نداریم گفت برنج خالی می پختی.
پاشدم پختم.
بعد من یه دختر بدبخت عروس زنجانی ها شدم خاک عالم تو سرم
برادرم از شیراز امدن برا دیدن من .
دیروز زن برادرم پیام داد ما تو خونه دوستمون هستیم فرداذنهار میایم اونجا.
شوهر نکبت گور به گورم صداش رو گرفته بالا سرش میگه نمی خواد بیان اینجا بگو نیان.ایمجا خونه منه هیچ کس حق نداره بیاد و...
منم جواب زن برادرم رو ندادم همش زنگ میزنه .چیکار کنم.
از دیروز دارم بخدا گریه میکنم.
نه پدری دارم.نه مادری.نه خواهری فقط دوتا داداش دارم
که یکیش امده اجازه نمیده بیاد خونه ما
خدایا چرا نمیمیرم.خدایا منو بکش
میگه اینجا خونه منه نه غذا میدم .نه بیان اینجا ببرش بیرون ببینتت
بیرونم خواستم بزچرم نزاشت گفت ماه رمضونه همه جا تعطیلع نرو
بخدا میگم من یه بار باعث شدم بچم دوروز اشک بریزه
خدا چنان تاوانی ازم گرفت که نگو ونپرس
ولی این لندهور هر روز کم کمش یه بار اشک چشمهام رو در میاره پس چرا تاوان نمیده.
الهی که سرطان حنجره بگیره.هر روزبراذخودش مثل من ارزوی مرگ کنه.
خدایا پس تو کجایی خدایا
خدایا یا منو بکش یا این لندهور رو
چقدر گریه کنم دیگه اسک چشمام تموم شده.خدایا