سر یه موضوعی،یه تولد بود شوهرم گفت نرومن تصرار داشتم برم چون همه چی ما اومده بودن فک کردم با مامانم تو رو دروایسیه گفتم زنگ بزنه شوهرم بهش بگه همه فامیل میان یهو شما نیاین میگن چیشده یعنی و فلان نراحت میشن خلاصه شوهرم آورد پول از در خونه داد خودش بعدم بابام مارو برد آورد اینم بگم شوهرم هیچ مشکلی با اون خانواده نداره اصلا خلاصه سر اون ده روز قهر بودیم الان پیام میده هی از دیروز که رابطه ما اشتباهه من نمیتونم دیگ ببخشمت دیگ ظرفم پره برو منو خودتو راحت کن هرز پریدی تو کبوتری که از بوم باباش رفده پریه بنظرم هرزه🥲
من تا یادمه ی دقیقه خندیدم ی ساعت تاوان دادم ..خودش کل زمستون که سرکار نمیرفت ۵ صبح میومد خونه میگفت ...
خوب تو بهش بگو تو بهش یادآوری کن بگو فلان کار تو زشت بود یا مثلا یه مهمونی رفتن من !بهش بفهمون تو هم بزرگ و عاقل و بالغ هستی و اصلا نیاز میست برای هر کاری ازش اجازه بگیری
به بچه هات برس و گریه زاری بذار کنار فقط صبر کن.ببین قدم بعدیش چیه.اگه باز گفت برو بگو نمی تونم بچه هام ببرم و دوریشونم برام سخته واسه همین جایی نمی رم تو اگه می خوای برو خونه پدرت.ببین چی میگه