سر یه موضوعی،یه تولد بود شوهرم گفت نرومن تصرار داشتم برم چون همه چی ما اومده بودن فک کردم با مامانم تو رو دروایسیه گفتم زنگ بزنه شوهرم بهش بگه همه فامیل میان یهو شما نیاین میگن چیشده یعنی و فلان نراحت میشن خلاصه شوهرم آورد پول از در خونه داد خودش بعدم بابام مارو برد آورد اینم بگم شوهرم هیچ مشکلی با اون خانواده نداره اصلا خلاصه سر اون ده روز قهر بودیم الان پیام میده هی از دیروز که رابطه ما اشتباهه من نمیتونم دیگ ببخشمت دیگ ظرفم پره برو منو خودتو راحت کن هرز پریدی تو کبوتری که از بوم باباش رفده پریه بنظرم هرزه🥲
ولش کن جوگیر شده الان
بهونس عزیزم
واااا سر یه تولد رفتن میخواد ولت کنه ؟
باور کن دنبال بهونست
بگو به سلامت ببین ب غلط مردن میوفته
مگه زندانیش هستی
باورم نمیشه این حرفارو به من گفته میگ بخاطر بچه هام میای خونه بیشتر از این نمتونم به من میگ ارزش موندن کنار تو نیست 💔مگه من چیکار کردم جز اینه خودش گفته برو من فک کردم راضیه رفتم اینهمه من توزندگیم بخاطرش سختی کشیدم الان سدم بی ارزش؟
بگو خودت برو.من راحتم تو اگ ناراحتی برو راحت بشی
مردا خلن بیخیال
مرداچشون شده اه
بگو مهریم رو بده و برو به سلامت همچین میافته به پات
آخه سر یه تولد بگه برو عجب آدمیه
بگو باشه عزیزم اگه خواستی ساکتو بردار برو هیچ وقت خونه خودت رو ترک نکن
مردا چرا دیوونه شدن همه
حالم دیگه داره بهم میخوره
ی بلایی تو این ماجراها سرم آورده ک اسم دعوتی و مهمونی میاد میخوام استفراغ کنم آنقدر حالمبد میشه میرم زیر سرم
چون هم نمیتونم مدام دعوت همه و رد کنم نه شوهرم قبول میکنه ک بیاد یا برم بعضی هاشو
من ک رد میکنم دعوتی هارو ب خاطر آرامش بچه هام اوناهرچی میخوان فکر کنن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
40 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
