خونه مادرشوهرم بودم انشب داشنم به شوهرم میگفتم که میخواستم دلوین (دخترم که سه ماه و نیمشه) را ببرم حموم امروز نشد
مادرشوهرم سریع اومد گفت بده من میبرمش پرید تو حمون و بچه رو ازم گرفت منم لال شدم نشد بگم نه چون اصلا سبک بچه داریشو خوشم نمیاد به بچه جاریم که 5 ماهشه اب پرتغال میده یه شیشه خیلی هم راضیه
دخترم یهو جیغ زد تو حموم درو که باز کردم دیدم مادر شوهرم یه لگن متوسط اب پر خالی کرد رو سر بچه
حالا من دخترمو چند باری که بردم حموم با دست خیلی ادوم رو سرش اب ریختم و موهاشو شستم که اب اصلا نریخت تو صورتش تا کم کم عادت کنه و از حموم نترسه
بچه انقدر گریه کرد به هقهق افتاد نفسش بالا نمیومد
بعد مادر شوهرم امده بیرون میگه من چهارتا بچه بزرگ کردم بهم بر خورده اومدی در حمومو باز کردی
جاریمم از اونور هی میگفت اره درو باز کردی گفتی چیکارش کردی بچرو در حالی که من اصلا از این اخلاقا ندارم انقدر بی ادب باشم این حرفو بزنم
بعد مادر شوهرم میگه شجاع باش نترس بچه گریه میکنه گفتمومن مادر خودمم بچه رایه بار ب حموم پشت در وایسادم
اعصابم خرده
دخترم هنوز تو خواب هق هق میکنخ
اعصابم خرده نمیدونم چکار کنم اروم بشم