پدر بزرگم فوت کرده بودن مراسم داشتیم روستا ک نامزدم بخاطر یسری مشکلات دوس نداشت برم من از صبح داشتم پک برا مهمونا درست میکردم دادم مادرم برد با خواهرم رفتن روستا من و بابامخونه بودیم برادر و خواهرام از شهر دیگه اومده بودن اول خواستن بیان خونه ما خونه بهم ریخته بود خواهرام و زنداداشم اینطورن ک اگر میومدن میدیدن خونه اونطوری بهم ریختس کلی حرف پشتمون میزدن منم به بابام گفتم پاشو تو برو خونه اونا(اون خواهرم از زن بابام هستن)بابام پاشد رفت خونه اونا بهم نگف توتنهایی بیا بریم توام من نمیرفتم ولی انتظار داشتم بگه