هرچی یااادم میاد بابام جای دشمن برامون پر کرده
از بچگی یادم میاد انقدر برامون مثل هیولا بود که وقتی با بچه های فامیل دعوام میشد اونا بهم میگفتن یا خفه شو و فلان کار و بکن یا به بابات میگیم ه.ر.زه هستی، مشروب خوردی، آرایش کردی، وِلی و...... من چند سالم بود؟؟ هشت سالم..
بچه بودم چون خط چشم کشیده بودم و بچه فامیل و تو بازیم راه نداده بودم جلو کل بچه های فامیل یطوری زد تو گوشم که هیچوقت یادم نمیره..مامانمو کتک میزد اگر جیغ میزدیم ما رو هم میزد..همش تهمتمون میزد، پشت سرمون حرف میزد که نمیتونستیم ثابت کنیم داره دروغ میگه قلبمون وایمیساد..
خوووب دعوامون میکرد کتکمون میزد بعدم ساکشو پر میکرد میگفت ولتون میکنم میرم حالا منه بچه ۱۰ ساله که باید کل دغدغم درسم میبود پای تلفن میشستم التماسش میکردم بابا توروخدا برگرد..
همیشه فکرش این بود چون که پول دارم و دارین تو همچین خونه ای زندگی میکنین همچین ماشینایی دارین این امکاناتو دارین دیگه هیچی نیاز ندارین..
من و خواهرام همه ازدواج اجباری داشتیم..اولش مجبورمون میکرد این آدم خوبه ازدواج کن بعد تو نامزدی صددددد باررررر موهای خواهرامو میگرفت از خونه بیرونشون میکرد چون که نامزد همچین آدمایی بودن..وقتی دعوا میکردن بابام و شوهر خواهرام همیشه از دو طرف همه چی سر خواهرام میومد..
بخدا بخوام جزییات بگم قلبتون از جاش درمیاد
بعدم وقتی میگم مجبورم ازدواج کنم یسری خانما بهم میگن خواهر من اجباری وجود نداره..
خانما توروخداا بیاین بذارین اینارو بگم دلم میخواد بمیرم حس میکنم