اینجا داشتن درباره بچههایی که پدرشون نیستن صحبت میکردن که یکی از دوستان گفت «اگر خاله و دایی شادی داشته باشه...» و شما در جواب گفتید خاله و دایی مسئول شاد کردن بچه نیستن.
وگرنه در حال عادی که بله، خاله و دایی و مادربزرگ مسئولیتی ندارن. و با توجه به پست بعدیتون حق دارید از خواهرتون شاکی باشید.
ای جانم.باشه هزینه داره خودت وقت بذار براش.سر کار که نمیری عین عقاب مواظب بچت باش،بشین باهاش کار کن.
اینترنت پر از کتاب و تمرینه.یاد بگیر باهاش کار کن.
بعدشم از بهزیستی و کمیته امداد کمک بگیر.فکر نکن داری صدقه میگیری،اونا وظیفه شونه به امثال شما کمک کنند.باید از شما حمایت بشه.پس حس بد نداشته باش.
زرنگ باش،خواهر جان ما هم کم ازین روزا ندیدیم.
سعی کن بچتو با اعتماد بنفس بابا بزرگ کنی.
ولی بازم میگم اگه راه داره به خاطر بچه برگرد پیش همسرت.چیزی که همیشه ارزوی بچته و ارزوی من و خواهر برادرام بود.
عزیز دلم...
پس کاش اصلا نمیفهمید که پیش دبستانی وجود داره. یه کاری میکردید فکر کنه هنوز سنش به حدی نرسیده که بره مدرسه یا پیش دبستانی.
اگه اینطور که دوستمون گفت جایی باشه کمک کنن که خیلی خوبه. اگه نه هم امیدوارم بتونید با چیزای دیگه خوشحالش کنید.
همسرتون فوت شده یا جدا شدین؟
یه روزایی هست که جونم به زندگی نمیرسه
هر چیم تلاش کردم
قدم هایم نرسید به مقصد
پافشاری کردم غم تمام زندگیمو گرفتو له شدم
به داشته هایم نگاه کردم ولی التیامم نشد
چطور عبور کنیم از این مشقت
نه پشتی دارم و نه مشتی
فقط توکلی صبر شده پیشه کارم
زندگی همش همینه.منم یه روزایی همین لودم.احساس میکنم کل زندگیمو یه پارچه سیاه کشیدن و هیچ نوری بهش نمیتابه.خیلی روزای غم باری داشتم.انقدر منفی نگر و ناامید بودم از زندگی و ادما،فقط امیدم به خدا بود.کم کم انگار اون پارچه های سیاه کنار رفتن و یواش یواش نور امید تابید به زندگیم.زندگی خاصیتش همینه.بازم برام همینجوره.یه روزایی احساس میکتم از شدت فشار مشکلات له میشم ولی خدا نمیذاره.به مو میرسه ولی پاره نمیشه.
مطمئن باش همونجا که فکر میکنی دیگه تهشه و دگ نمیکشی امونجا اخرشه و از فرداش ورق برمیگرده.فقط امیدت به اون بالاسری باشه.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
18 ثانیه پیش
19 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
