2777
2789
عنوان

ازدواج

| مشاهده متن کامل بحث + 574 بازدید | 30 پست

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

چند سالته چی گفتی 

اصلا فامیلامون نذاشته بودن. بهشون گفته بودن اینا دختر نمی‌دن.

ببین خواستگارت، بچه پیش خودشه؟

دختر عموی من ۳۷ سالش بود با یه آقای ۳۲ ساله ازدواج کرد. آقا بچه داشت، اما بچه پیش خودش نیس. این‌طور می‌گن.

  

سهی کنید که شناخت ریشه ای و عمیق از آقا و خانوادش بدست بیارید

اصلا عجله نکنید

بالاخره شاید پسر خوب و خانواده داری باشه و از بد روزگار این جدایی در تقدیرش اتفاق افتاده

بالاخره هیچ کسی ایده ال مطلق نیست ولی باید با طرافت و دقت نظر بالایی حرکت کنید که تطابقات اساسی بیشتری رو در مورد خودتون و ایشون پیدا کنید

انشاالله هر چی خیره براتون حاصل بشه

میشه بیشتر توضیح بدید در موردش

نمیخوام بترسونمت فقط تجربه و داستان زندگی مو میگم میگم من مجرد بودم 19 سالم بود این آقا 10 سال بزرگتر بود وقتی اومدن خواستگاری رفتیم تحقیق کل همسایه هاشون رو سرشون قسم میخوردن 

ازدواج کردیم (با مادرش تو یه ساختمون) اوایل همه چی آروم و خوب بود کم کم خصلت های واقعی شو نشون داد چند ماهی از عروسیمون گذشته بود 

اولین مورد دهن بین بودنش بود (مخصوصا از مامانش) به خاطر اینکه دوسش داشتم خیلی کاراشو تحمل میکردم کم کم فهمیدم علاوه بر این خساست و خانم بازی هم داره و شکاکم هست جایی میرفتم باباشو با ماشین میفرستاد تعقیبم کنه خونوادش مث کوه پشتش بودن و خونواده من متاسفانه دامادشونو بیشتر از دخترشون میخواستن خلاصه کاراشو چون دوسش داشتم و اینکه حامله شده بودم بازم به خاطر بچم تحمل کردم بچه که دنیا اومد بد دهنی  و دست بزنش رو شد و اینکه تو گوشیش پر از فیلمای..... بود همه اینا خیلی آزارم میداد کارمون به جایی رسیده بود که وقتی از در میومد تو دخترم بدو بدو میرفت تو اتاق خودشو سرگرم می‌کرد منم از استرس یه دعوای دوباره دست و پام میلرزید 

فقط موقعی که سرکار بود سعی می‌کردم آروم باشم 

گذشت تا زمانی که دخترم 3 ساله شد و پسرمم دنیا اومد 

بچه هام به خاطر وضعیت نامساعد خونه عصبی شده بودن 

تا اینکه بالاخره خدا دلش برام سوخت و دخترم در اثر یه حادثه فوت کرد 😭😔😔نپرس چی بود چون یادآوریش حالمو بد میکنه بعد از فوت دخترم طلاقم دادن و پسرمم ازم گرفتنش (حق دیدنشو هم همینطور) وقتی طلاق گرفتم رفتم خونه مادربزرگم و به خاطر اینکه دچار افسردگی شده بودم تحت نظر پزشک روانشناس قرار گرفتم و دارو مصرف میکردم بعد از چند وقت کم کم سر و کله خواستگارا پیدا شد و یکیشون فامیل بود و از همه اصرار بیشتری داشت با اختلاف سن 24 ساله 

من 28 سالم بود و ایشون 52 خیلی مقاومت کردم ولی نشد و موفق شد سد تنهاییمو بشکنه و الان همسرمه 5 سالی میشه و خدا رو شکر زندگی آروم و خوبی دارم تنها غمم دوری از پسرمه و ندیدنش که انشالله حل میشه اونم به لطف خدا 


خدایا تو بساز تو بسازی قشنگتره 🥰 زود بود برای رفتنت دخترکم 🖤

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

سربازی

مییان | 49 ثانیه پیش

عصب کشی

yaldaaaii | 8 ثانیه پیش
2791
2779
2792