سلام من لجنترین بنده خدام از خودم حالم بهم میخوره خونوادم که نذاشتن مجردی ی آب خوش از گلوم پایین بره یادم میاد مجرد بودم ی تخم مرغ نیمرو کردم داشتم میخوردم اومد بالاسرم گفت حیف نونی که میخوری میدونی نون دونه ای چنده تخم مرغ دونه ای چنده مامانم میگفت نمیشه مفت بخوری باید کار کنی تو خونه بخدا همه کارا خونه رو میکردم اولین خواستگاری که اومد واسم با سر قبول کردم فقط میخواستم برم ۱۰سال ازم بزرگتره شوهرم معتاد بود اذیتم کرد خیلی ولی الان خیلی خوبه ترک کرده چندساله بخدا ی چیزی میخورم شوهرم ذوق میکنه حالا مجردی کلا۴۰ کیلو بودم انق اذیت بودم مجردیم که دست کجی میگردم بعضی وقتا خو سنی ام نداشتم تو هجده سال یادم نمیاد لباس نو واسم خریده باشن همیشه دست دوم اینو اون پوشیدم حسرت ی جفت کفش نو به دلم نشست حسرت ی گوشی که ازدواج کردم انق عقده ای بودم خیلی خطاها کردم خیلی گناها کردم بدترین و کثیفترین گناها تقاصشم بامادر نشدن دارم پس میدم میخوام برم سمت خدا فک نکنم اصلا منو حساب کنه نمیدونم بااون همه گناه قبولم میکنه
مطمئن باش همه ادما یجاهایی پاهاشون لغزیده ولی تا ادم گناه نکنه پس بخشش خدا واسه چیه خدا بیشترازهرچی دوستت داره خدا خودش میگه تویک قدم بیاسمت من اون به سمت تومیدوه پس استرس نداشته باش اون فرق داره فقط یک دل صادق میخواد