ببین من تک فرزندم و بابام ۲۷ ساله ضایعه نخاعیه و شهری زندگی میکنیم ک اصلا کسیو نداریم
من تابستون ب خاطر اینکه نریم شهرستان چون ی ماه میرفتیم ترم تابستونی برداشتم وقتیم تموم شد به بهانه دانشگاه نرفتم مسافرت ک بمونم با هم باشیم دلمون تنگ نشه توی دانشگاه ی هفته سریع برم برگردم که الان میگه تو اصلا تلاش نمیکنی منو ببینی
چرا؟ چون تازگیا پای بابام شکسته و اوضاع زندگیم خیلی بده ب حدی ک افسردگی گرفتم
به خاطر اصرار مامانش و با توجه به اینکه سه تا ماشین بودن با خانواده رفته شمال و همش میگه من کنارتم و...
منم بهم برخورده به شدت چون همیشه کنارش بودم توی سختیا
بهش گفتم حتی ندیدیم بری و میتونسی پنجشنبه بیای ببینیم مث زمانی ک رفتی مکانیکی ماشینتو سرویس کردی و ی نیم ساعت واس منم ا سر کار مرخصی میگرفتی
گفت من گفتم تو رو شنبه میبینم میرم ولی تو نیومدی
هرچقدرم میگم نمیشه دست تنهام آمپول داره بابام و... ب این دقت نمیکنه ک خودشم نیومده و رفته شمال الان
فقط میگه تو میتونسی ده دقه بیای و نیومدی