دل تنگم
دلتنگ بوی چراغ نفتی مادر بزرگم و بو و عطر چای ذغالیش ،
دلتنگ لحظاتی که تنها غمم عصر جمعه و خلوتی خونه بود
این روزا خیلی دلم تنگه از دوییدن و نرسیدن های بی ثمر
از دیدن و حسرت کشیدن های همیشگی
نمیدونم که باید ارزو کنم برگردم عقب یا بره جلوتر این زندگی
فقط میدونم حالم خوب نیست