سلام حالم خیلی بده
1 سال و نیم نامزد بودیم 4 ماهه عقد کردیم
دوماهه شوهرم بیکار شده
وام ازدواجمون رو گرفتیم یه خونه اجاره کردیم و وسایلمون رو چیدیم
و قرار شد با 200 تومن دیگش مراسم بگیریم که بابام گفت به احترام فلانی که مرده باید تا آبان صبر کنین
به همسرم گفتم کار واجب تره
ماشینمون و طلاهایی که برام خریده بود رو فروختیم
یه مغازه مواد غذایی کوچولو زدیم که باهم کار کنیم چون فعلا توانایی گرفتن نیرو نداریم (نمیتونیم حقوق بدیم)
فاصله خونمون تا خونه ی بابام با مترو و اتوبوس 2 ساعت راه هست با ماشین 1 ساعت
همسرم قراره یه مقدار ارث گیرش میاد
شاید 1 ماه دیگه شاید 1 سال دیگه
و گفت با اون عروسی میگیره
قرار شد تا زمانی که پول جور شه باهم زندگی کنیم
بابام اجازه نمیده میگه آبرو دارم، یا باید عروسی بگیرین یا حتما حتما آبان برین ماه عسل
از اون طرف شوهرم دیگه تو خونهی خودمون زندگی میکنه و توقع داره به زندگیم برسم
ولی بابام میگه مردم پشت سرمون حرف میزنن
از اون طرف شوهرم میگه بایددد بیای سر خونه زندگیت
از این طرف بابام نمیزاره
چیکار کنم
بخدا بخاطر اعصاب پلکام درد میپره و قلبم درد میکنه
نمیدونم چیکار کنم