بابام خیلی بددهنه بهم گیر میده شاید برا اینک بچه اولم ما تهرانیم خونه مامان بزرگم اینا همدان ما جز همدان هیجا نرفتیم اونم هیجای همدانو نرفتیم هیجا شاید باورتون نشه حتی شمالم نرفتیم یه بار مشهد رفتیم ک اصلا یادم نیس کی بود همین.....اصلا اهل خوش گذرونی اینا نیس فق کار کار کار در حسرت یه شهر بازی کوچیکم اینم چون نمیریم ن برای اینکه شاید وضعمون خوب نیس اتفاقا وضعمون خوبه بهترین خونرو تو فامیل داریم خیلی تلاش کردیم برای این زندگی از صفر شروع کردیم ولی چه لذتی داره ک آرامش نداریم تفریح خوب نداریم هر هفته سه بار دعوا فقط آرزومه یه روز بشه یه دانشگاه دور قبول شم
کاش یه روزی به جایی برسیم که همه دخترامون از خانواده هاشون راضی باشن، انقدر تو حسرت چیزای کوچیک که حقشونه نباشن:)
من هیچوقت تسلیم نشدم،خسته چرا،اما تسلیم نه؛یه شبایی تا صبح اشک ریختم،از درد چشمام رو نبستم،هِی خاطرات رو مرور کردم،اما صبحش با لبخند بلند شدم و انگارنهانگار که اون آدمِ دیشبی خودم بودم.کم آوردم؛ولی جا نزدم...با همهی دردها ادامه دادم ؛ حتی وقتایی که میدونستم ممکنه تهش هیچی نباشه ! ادامه دادم ؛ تا سرم پیشِ خودم بالا باشه ! ادامه دادم ؛ تا اگه نشد ، به خودم بگم:« فدای سرت ، مهم اینه که تو تلاشت رو کردی ..! »بخاطرِ همینهم هیچوقت نه پشیمونم ، نه افسوس میخورم و نه منتظرِ کسی هستم که بیاد و نجاتم بده ! ناجیِ من همیشه خودم بوده و بس ... :)
چند سالته؟هم درس بخوون هم شاغل شو انقدر همش بیرونی پدرت دیگه نمی تونه بهت گیر بده.بعد با پول خودت با دوستات برو مسافرت ؛تور ثبت نام کن و ....فدای سرت دیگه هر کسی یه مشکلی تو خانوادش هست ولی مشکل تو حل شدنیه