بچه ها ی حجم بی اندازه غم توگلومه . ولی مسافرتم مجبورم بخندم تظاهر کنم . تو گلوم ی بغض وحشتناکه . دردمو ب هیچکس نمیتونم بگم . قبلا هر مشکلیم بود ب چند تا از دوستام میگفتم ولی الان خفه شدم . دارم میمیرم و نمیخوام و نمیتونم ب کسی چیزی بگم . حس میکنم اگ تکرارش کنم تازه میفهمم چقد بدبختم
جای خالی مامانم خیلی عذابم میده همه شادن میخندن همه دارن زندگی میکنن ولی انگار تو چاله ی سیاه افتادم ...
میدونی منم بابام ۶ سالم بود فوت شد . همیشه روابط بقیه رو با باباشون میدیدم ی غم عجیب میومد تو دلم حتی الانم خودم مادرم ولی هیچوقت اون غم کم نشده فک میکردم خودم یه خوانواده تشکیل بدم فراموش میکنم ولی این غم تا لحظه مرگ همراهمه . بهش عادت کن . زیاد بیانش نکن پیش کسی