بچه ها امروز یه خانمی که قبلا هم نمیشناختمش بهم زنگ زد گفت مهمون دارم بیا کمکم منم از صبح رفتم کمکش که ساعت 5 برم سر کار خودم اول که خونش واقعاااا افتضاح بود گفت آشپزخونه رو برق بنداز کابینتها سفید پر از لک چربی خلاصه ما شروع کردیم یه وایتکس به من داد که تموم شد بعد یکی دیگه آورد دستکش هم گفت ندارم
بماند که کمرم داشت میشکست دیگه تموم شد میخواستم بیام گفتم میشه یه کرم بدی دستام واقعا داشت از شدت خشکی میسوخت
گفت کرم دارم اما حساسم سر راهت برو بخر منم هم کمرم درد میکرد هم دستم خشک شده بود هم از رفتاراش بغض کرده بودم
بعد یه دفعه نمیدونم چی شد گفت میشه یه سوپ هم درست کنی گفتم دیرم میشه گفت اشکال نداره تو بزار تو زودپز برو حالا هرچی من میگفتم الان دیر هست سوپ باید جا بیفته اصرار رر که نه تو بزار
خلاصه منم سوپ گذاشتم بعد گفتم در زودپزو میشه خودت ببندی اومد بست
خودشم مشغول چیدن میوه و اینها بود
یه دفعه گفت در زودپز درست بسته نشده بازش کن دوباره ببند یعنی 3 دقیقه نبود درشو بسته بود منه گردن خورد هم گفتم خطر ناکه گفت نه چون هنوز جوش نیومده درشم درست بسته نشده چیزی نمیشه انگار میخوای در قابلمه رو برداری
خلاصه در باز کردن همانا و پاشیدن مواد داخل زودپز روی دست و شکم و گردن من تا پایین همانا
فقط لباسمو از بدنم فاصله دادم تا نسوزه دستمم که از اول خشک خشک بود سوخت