بچه بودیم عصرا درمیومدیم بیرون با بچه های محل بازی کنیم یه پیرزنی بود ته کوچه زندگی میکرد درمیومدبیرون میگفت اگه توپتون اومد سمت درما میگیرم پارش میکنم ،یا عروسی میشد تومحل نمیرفت مدام دم دربود بعد میگفت سروصدا نمیزاره استراحت کنم ،حالا عروسی کجابود اون سرمحل اصلا خونشم جوری بود یه حیاط بزرگ که خونش اون ته تها بود ینی اگه میرفت تو درم میبست صداییم نمیرفت ولی کلا ازین مدل ادنابود که چشم دزدن شادی مردمونداشت هیچکدوم بچه هاشم حاظرنبودن بخاطر این اخلاقش یه روز نگهش دارن
کلا سازمخالف بود منویاداون انداختی😶🌫️