کاش میتوانستم به زمان تو سفر کنم .. دوباره خندیدنت را ببینم .. بهت میگفتم نگران نباش این حادثه تلخ زندگیت یک روزی فراموش میشه ...ناراحت و غمگین نباش گرچه بزرگ بشی زخم قلبت خوب نمیشه اما وقتی بزرگ بشی حالت خوب میشه ... 💔
من مامانم اون زمان توی روستا و شرایط سخت بودن خواهرمام بچه سال من اون موقع وجود نداشتم مامانم بچه سه ماهه رو تو شکمش انقد زد بعدش هم برد سقط کرد واقعا دردناکه چطور میتونست با موجودی ک قلبش تشکیل شده همچین کاری بکنه الان اگ سقطش نمیکرد ۱۸ سالش بودو من در آرزوی ی برادر بزرگتر نبودم
مامانم میخواست من و بده ب زن داییم اون زمان بچه دار نمیشد منم روی پیشونیم ی لکه قرمز بود مامانم میگف زشته و میخواست در قبال ۵ تا النگو من و بده ب زنداییم اما خوشحالم ک عمو جونم نزاشته همچین کاری کنه واقعا یعنی این نوضوع رو فهمیدم داغون شون/:"