ببینید مثلا بابام سر پوشک عوض کردن و شیر دادن به من مامانم رو دعوا میکرد و یا غر میزد که درست انجام نمیدی مامان منم یه زن مستقل و آزاد بود برای همین خیلی بهش فشار میومد از طرفی من که اومدم بابام یهو همه عشقش رو داد به من و کلا مامانم شد هووی من تا سالها مسکل داشتیم و بماند که چقدر ضربه خوردیم و اثارش هنوز هست بعد من 12 سالم بود خواهرم به دنیا اومد بابام یهو منو ول کرد و به خواهرم محبت میکرد من داغون شدم ولی چون سنم زیاد بود و عاشق خواهرم بودم کنار اومدم کم.کم چون منو مامانم تو یه جبهه بودیم همدیگه رو درک کردیم مامانم خیلی وقتا میگه پشیمونم که به خاطر بابات تو رو اذیت میکردم ولی دیگه دیره
اگر تو تاپیک پیامی دادید که جواب ندادم خصوصی پیام بفرستید .
خونه دوم من و همسری www.calflove.mihanblog.com